♥دنيای شيرين من♥







در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است !
دگر صبر و تابی ، دگر طاقتی
نمانده برایم ، خدا شاهد است !
دلم میگدازد در آتش ، دریغ !
به غم همنوایم ، خدا شاهد است !
شکسته است آیینه های مرا
غم دیر پایم ، خدا شاهد است !
رسیده است تا نا کجا ، نا کجا
طنین صدایم ، خدا شاهد است !
بگو جان ما را ز غم چاره چیست ؟
اسیر بلایم ، خدا شاهد است !
به شعر غریبم به شبهای غم
ترا میسرایم ، خدا شاهد است !

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

عکس های زیبا تقدیم به دل های با احساس شما - www.taknaz.ir

 

  رسم   زندگی  این  است

 

يک روز کسي را دوست داري


و روز بعد تنهائي


به همين سادگي او رفته است


و همه چيز تمام شده است


مثل يک ميهماني که به آخر مي رسد


و تو به حال خود رها مي شوي


چرا غمگيني؟


اين رسم زندگيست

 

 

تو نمي تواني آن را تغيير دهي

 

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 ....................عشق......................

عشق عشق .......................................................یعنی خلوت و راز و نیاز
عشق یعنی..........................................محبت و سوز و گداز
عشق یعنی ........................سوز بی ماوای ساز
عشق یعنی ....نغمه ای از روی ناز


عشق یعنی .............................................................کوی ایمان و امید
عشق یعنی ...................................... یک بغل یاس سپید
عشق یعنی ......................... یک ترنم از یه یار
عشق یعنی ..... سبزی باغ و بهار


عشق یعنی   ...........................................................  لحظه دیدار یار
عشق یعنی............................................  انتهای انتظار
عشق یعنی........................ وعده بوس و کنار
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار


عشق یعنی  ....................................................... حس نرم اطلسی
عشق یعنی...................................... با خدا در بی کسی
عشق یعنی......................... همکلام بی صدا
عشق یعنی.........بی نهایت تا خدا


عشق یعنی   ........................................................... انتظار و انتظار
عشق یعنی .................................... هر چه بینی کس یار
عشق یعنی................... شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی .... سجده ها با چشم تر


عشق یعنی ....................................................... دیده بر در دوختن
عشق یعنی .....................................از فراقش سوختن
عشق یعنی ..................... سر به در اویختن
عشق یعنی.... اشک حسرت ریختن


عشق یعنی ..................................................... لحظه های ناب ناب
عشق یعنی ........................................لحظه های التهاب
عشق یعنی ............................ بنده فرمان شدن
عشق یعنی ............تا ابد رسوا شدن


عشق یعنی  ............................................ گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی ............................. هر چه در دل آرزوست

...................................عشق..........................................

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰



 
 

وقتی دلت خسته شد، دیگر خنده معنایی ندارد
 
فـقـط می خندی تا دیگران، غم آشیانه کرده در چشمانت رانـبـیـنـنـد....
 
 
 

وقتی دلت خسته شــد ،دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند....

فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای!!

وقتی دلت خسته شــد ،دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ....

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

دلتَنگــ... کـﮧ میشَویـﮯ دیگَـ ـر انتظـ ـار مَعْــ ـنا ندارَد

یکـ نِگـ ـاه کَمـﮯ نا مهربـ ـان٬

یکـ واژه یِ کَمـﮯدور از انتظـ ـار

یکـ  لَحظـ ــﮧ فاصـ ـلـﮧ

می شِکند بُغضَـ ـتْ را...

میخواهمــــــ برایت تنهایـــ ــ ـی را معنی کنمــــــ :


در ساحل کنار جاده نشسته ای ...

هوای سرد،

صدای باد،

انتــــــظار انتــــــظار انتــــــظار … … …

دستت می سوزد با سیگار !

به خودت می آیی،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد ...

تنهایـــ ــ ـی یعنی این …

احساس نَـ ـ ـ ـــبودَنت تمام غزلهایم را تَمَســـ ـ ـخُر میکند ...

قافیه ها را باید بدون تـُ ـو به دار کشید!!!

قصه ی لیلی و مجنون چند صباحی است که به خوابـ ـ ـ رفته ...

باید تیشه ی بـ ُـغض بر دوش گرفت فَرهــــادیــ ـ ـ دیگر باید ...!!!

دلــم برای صدایــی تنگ شده است که هر شـب قبل از خواب گوش هـایم را نوازشـــ میکرد ...

دلــم برای آن نگـاه هـایی تنگـــ است که وقتـی بـه من مینگریــست تا عمق وجودم را به آتــش میـکشیــد ...

دلــم برایـت تنگـ شده اسـت همـه کسـِ  من ...

 

دلتَنگــ... کـﮧ میشَویـﮯ دیگَـ ـر انتظـ ـار مَعْــ ـنا ندارَد

یکـ نِگـ ـاه کَمـﮯ نا مهربـ ـان٬

یکـ واژه یِ کَمـﮯدور از انتظـ ـار

یکـ  لَحظـ ــﮧ فاصـ ـلـﮧ

می شِکند بُغضَـ ـتْ را..

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰


دارم با نبودنـَتـــ كنار مے آيـَم

فقط

با بودنـَتــ كنارَش

كنار نمے آيد دلـَمـ



بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد...

من تو را در قلبم دارم

نه در دنیا ...



تــــو هــــم شــــده ای انقــــلاب زنــــدگــــی مــــن

حــــالا هــــر آنچــــه در زنــــدگــــی مــــن اســــت تــــاریــــخ دار شــــده

قبــــل از "تــــو" ....

بعــــد از "تــــو"....



دیـــــگر بتــــو فکـــر نـــمیـــکنـــم ....

گنـــاه اســـت ...

چـــــشم داشــــتن به مــــالِ غــــریبــــه هــــا...!!!



قلبم تير مي كشد !.!.!

اين تنها طرحيست كه از تو در سينه ام يادگار مانده است !.!.!



خوب من ...

سیب را چیدم

تـا ببینی تو را میخواهم ،

نه بهشت را . . .



سیصد و شصت و پنجمین روزی است که

نه نامه ای بسته شد به پای پرنده ای

و نه پرنده ای نشست لب پنجره اتاقـــِـ زیر شیربانی ...

نکند فراموشکار شده ای ...

.

.

.

دلم محکم چکی زیر گوشــِـ عقــل زد و گفت :

زبانت را گاز بگیر ..



جایی هست که دیگه کم میاری

از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . .. .




دارم با نبودنـَتـــ كنار مے آيـَم

فقط

با بودنـَتــ كنارَش

كنار نمے آيد دلـَمـ




تــــو هــــم شــــده ای انقــــلاب زنــــدگــــی مــــن

حــــالا هــــر آنچــــه در زنــــدگــــی مــــن اســــت تــــاریــــخ دار شــــده

قبــــل از "تــــو" ....

بعــــد از "تــــو"....



دیـــــگر بتــــو فکـــر نـــمیـــکنـــم ....

گنـــاه اســـت ...

چـــــشم داشــــتن به مــــالِ غــــریبــــه هــــا...!!!



قلبم تير مي كشد !.!.!

اين تنها طرحيست كه از تو در سينه ام يادگار مانده است !.!.!



خوب من ...

سیب را چیدم

تـا ببینی تو را میخواهم ،

نه بهشت را . . .



سیصد و شصت و پنجمین روزی است که

نه نامه ای بسته شد به پای پرنده ای

و نه پرنده ای نشست لب پنجره اتاقـــِـ زیر شیربانی ...

نکند فراموشکار شده ای ...

.

.

.

دلم محکم چکی زیر گوشــِـ عقــل زد و گفت :

زبانت را گاز بگیر ..



جایی هست که دیگه کم میاری

از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . .. .

جایی که فقط میخوای یکی باشه ، یکی بمونه نره

واسه همیشه کنارت باشه

من الان اونجام .....!

... تو کجایی ؟

جایی که فقط میخوای یکی باشه ، یکی بمونه نره

واسه همیشه کنارت باشه

من الان اونجام .....!

... تو کجایی ؟

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 

می خواهم پرستویی شوم  ...

تا قطره قطره اشکهای تو را

از ابرهایی که می دانم بچینم ...

ای ماه من

گاه با خود می اندیشم

تو در دامن کدامین فرشه زاده شده ای ؟؟؟

و دعایت درکدامین زمان بی صدابه استجابت رسیده است؟

و با کدامین ورد و دعاچهار گوشه دلم را مسحور خود کرده ای؟

که من اینگونه مشتاق وصال تو ام ...

ای ماه من

از کدامین پنجره بر قلبم می تابی ؟؟؟

که شب اندوه و نامیدی من شکوهت را انکار نمی تواند کرد....

در خیالم تو می آیی ...

هنگامیکه آسمان وجودم دستش تهی است !

و ماه آرزوهایم فرو رفته در چاه تاریک ناامیدی است !!!

و با آمدنت

آسمانی از ستاره امید

در کهکشان حضورت می درخشد...

هنگامی که به تو می اندیشم ..

تنها یاد توست که سکوتم را می خراشد !

و بذر بیداری را در وجودم می پاشد ...

میخواهم در آخرین دقایق دلتنگی ام


همراه با اشک هایم نام تو را بیاورم ...

تا فرشتگان خدا هم تو را بشناسند !!!

اما نه .................

بگذار همچنان تنها در قلب من باشی ..

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های
زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و
سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و
دوری

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰


به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم

یا اگر شادی زیبای ترا به غم غربت چشمان خودم می بندم

من صبورم اما…………

چقدر با همهء عاشقیم محزونم

و به یاد همهء خاطره های گل سرخ

مثل یک شبنم افتاده ؛ زغم مغمومم

من صبورم اما…………..

بی دلبل از قفس کهنهء شب میترسم

بی دلیل از همهء تیرگی تلخ غروب

و چراغی که تو را ؛ از شب متروک دلم دور کند می ترسم

من صبورم اما…………….

آه………….این بغض گران صبر نمی داند چیست?

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

این روزها سر خوش تر شده ام

 

شایدم هم خوش

 

نمیدانم اصلا هرچه تو بگوئی

 

حس عجیبی قلبم را قلقلک می دهد

 

شاید از سرخوشی زیاد است یا شاید "دچار" شده است

 

از همان دچارهایی که سهراب "عاشق" نامیدش

 

" و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی دریا بیکران شود چه حس نازک غمناکی"

 

و فکر کن که چه تنهاست اگر قلب کوچکم دچار آبی بیکران چشمانت شود چه حس نازک غمناکی


 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

عشق من امشب میخوام بهت بگم که راستی راستی پاییز هم اومد

 

این پاییز بدون تو اولین برف و بارون رو روی صورت من گذاشت

 

این برگ رو به یاد اولین پاییز انتظارم برداشتم و توی دفتر گذاشتم

 

این برگ زرد همون برگیه که یه روزی با من و تو سبز بود

 

امروز دیگه جون نداره... خشک شده... زرد شده

 

باورم نمیشه ... باورم نمیشه که همه ی اون روزا شده کلمه های دفترم

 

جمله هایی که وقتی میخونمشون تا ساعت ها به یه نقطه خیره میشم

 

و خاطراتمون رو باهاشون ورق میزنم...

 

زیر روزهای با تو بودن خط میکشم تا دوباره وقتی میخونمشون یادم بمونه

 

که طلایی ترین روزهای زندگیم همین روزهای با تو بودن بود.

 

روزهای بدون میم رو کم رنگ مینویسم که حتی موقعی که دوباره دفترم رو

 

میخونم از روشون به سرعت بگذرم ، جمله هایی که تمام دردای منو توی خودشون

 

جا دادن دردایی که هیچکس بعد از من با خوندن دفترم هم نمیتونه درکشون کنه.

 

بخدا میدونم که عشق من در قبال تو خیلی ناقابل بود اما دردی که من کشیدم

 

در حد و اندازه ی من نبود ؛ دردای من از تصور هم بدورن

 

زخمهایی که به زحمت روشون رو پوشوندم ...

هرگز روزهای با تو بودن و این روزهای بدون تو رو فراموش نمیکنم..

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 

میخــــــواهم عوض شوم!

چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟

میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!

میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم

در دورتـــــرین نُـــقطه

دقت کن!!!

رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست

اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری

آسیــــبی به درخت نــــزن

بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

درسته ،من موافقم زندگی زیبا نمی شه
تو فال بد اقبالیا هیشکی مثل ما نمی شه

اشکای ما ،هر چقدم با همدیگه گریه کنیم
اندازه یه گوشه کوچیکه دریا نمی شه

هر چی من و تو بشینیم شب تا سحر دعا کنیم
فرقی نمی کنه بازم ،معجزه پیدا نمی شه

آدم اگه عاشق باشه یکی همیشه باهاشه
من عاشقم ،تو عاشقی ،عاشق که تنها نمی شه

یه وقتا با خودم می گم که تنها دلخوشیم تویی
دلخوشی که خوش نباشه ،آدم چشاش وا نمی شه

خیلیا به هرکی بخوان بی درد سر ،زود می رسن
من و تو خواستیم برسیم ،میگن که حالا نمی شه

یه چیزی رو خیلی دارم اما به هیچ کس نمی دم
عشق توئه ،انقد دارم که تو دلم جا نمی شه

همه می گن که من و تو طاقتمون خیلی کمه
می گن که فردا روشنه ،پس چرا فردا نمی شه

یلدای هر سال که می شه می ریم سراغ فال عشق
دردای ما با حافظم دیگه مداوا نمی شه

هیچکی به چشمم نمیاد ،چه کم بیاد و چه زیاد
قدّ تو هیچ کسی عزیز ،واسم تو دنیا نمی شه

اون دو ،سه تا نامه تو صاف لای مخمل دله
آسمونم که خم بشه نامه تو تا نمی شه

می گن مدارا بکنیم با بازیای سرنوشت
آدم عاشق که دیگه ،اهل مدارا نمی شه

من مثل اسفند می مونم ،بگردونم دور سرت
نگو بذارش واسه بعد ،نگو نه بابا نمی شه

ماهو توی چشمای تو از بس زلاله می شه دید
چشمای هیشکی مثل تو ،این جوری گیرا نمی شه

سوال کنم جواب می دی؟ فقط یه جمله بنویس
بگو که می رسیم به هم؟ آخر می شه یا نمی شه..؟

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 

 وقتی تمام راه را آمدم

 

وقتی تا تو هیچ نمانده بود

 

چقدر دیر یادش آمد خدا

 

که ما قسمت هم نبودیم!

 

 من کفر نمی گویم

 

فقط می ترسم !

 

تو باشی نمی ترسی؟

 

وقتی اجابت هیچ دعایی را به چشمانت نبینی ؟!

 

 هر كه را دوست داري

مي گيـــــــــري !

هر كه را دوست داري

مي بري !

از عشقم بگذر خدا

رگ غيرتم را مي زنم !


 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

                           

باختن                يعني                    لحظه                 عشق

جان                          سرزمين             يعني                        يعني

زندگي                                 پاک من عشق                               ليلي و

قمار                                                                                    مجنون

در                                عشق يعني تنهای...         شدن

ساختن                                                                               عشق

دل                                                                                   يعني

كلبه                                                                        وامق و

يعني                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فرداي                                يعني

  كودك                        مسجد

  يعني             الاقصي

عشق  من

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 نگـــــــران نباش

" حــــال مـــن خـــــــوب اســت "

بــزرگ شـــده ام ...

دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم ...!

آمـوختــه ام

که این فـــاصــله ی کوتـــاه بین لبخند و اشک

نامش " زندگیست "

آمــوختــه ام

که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشــــود

راســــــتی

دروغ گـــــفتن را نیــــــــز

خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...!

" حــــال مـــن خـــــــوب اســت "

                                               خــــــوبِ خــــوب ...

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 دلتـــنگـَم ... نــه بــَراى ِ كـــَسى

اَز بــ ـى كـــَسى !!!

خــَسته اَم ... نــَه اَز تـــَكآپــ ــو

اَز دربــه درى !!!

نـــَه دوستــ ــى ، نــ ـه يـــ ـادى

نــَه خــ ـاطره شـــيرينى

تـــَنهـــايَم ...

تــَنها تــَر اَز آن ســَنگـــ ِ كــنار ِ جــ ـاده

اَمــ ـا ، مــُشتــاقَم

مـــُشتــاق ِ ديــدار ِ آن كــَس كـ ــه

صـــادقـانهـ يــ ـآدَم كـــُنـَد !!!

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 


   امروز، سکوت...                

                           رفتن...

                                      فریاد...

                                                 ماندن...

 همه در زیر پلک هایم به یک معنا تفسیر میشود...

           امروز...

                   من... یعنی تنها...

                                 یعنی آنکه هیچکس با او نبود...

       به خودم که فکر میکنم...

                  به پرنده میمانم که بال هایم را چیده اند...

                                                                     نه رازی...

                                                    نه پروازی...

      بغضِ کز کرده ی گوشه ی دیوارم...

                      بال های سرنوشتم کجا رفت... ؟

                 من نمیدانم...

                              تو که دیگر هیچ...

         پا بر رکابِ چرخ فلک گذاشته ای...

                                و من از دور به رفتنت خیره شده ام...

          روی صورتم کابوس تنهایی پاشیدی،

                              و در گام های تو ، امیدهای دوباره موج میزند...

 شب شده...

                 باز پنجره ی دلتنگی هایم را باز کرده ام...

                            نسیم می آید و 

                                            آسمان دیروزهایم را ورق میزند...

          کجای شب گم شدی؟

       که دستهایم از ستاره چینیِ دلتنگی آسمان، خالی بازگشتند...

                    صدای فردا را میشنوم، که به کام توست...

                                                    و به نام من...

    به دلتنگی هایم لبخند میزند...

                       باشد...

                        چاره ای نیست...

                               مینشینم به انتظار...

                                                     شاید فردا...

                 دستی هم از آن سوی دیوار، 

                              پنجره ی دلتنگی های مرا پیش کند...!

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰
яima