♥دنيای شيرين من♥







 آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار بر روی دل من

میبینی که من نیز مثل تو خسته ام ، میبینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام

آهای مسافر خسته من ، عاشق دل شکسته ات شده ام ، ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده ام

من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ، تا اینجا هم اگر نفسی است  

برای هم زنده ایم

من برای تو میشکنم و تو برای من ، راه راست بی فایده است ،

تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم...

آهای مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ،

ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش ....

آغوشی که لذتش تنها با تو است ، دنیا خواب است ،

کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است

آهای مسافر خسته من ،کجا میروی ، جایی نداری برای رفتن ،

همه جا ماندنیست ، جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم....

شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت

من برای تو فدا میشوم و تو برای من ، همه وجودم فدایت ، تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من..

آهای سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم،

در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ،

با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ، هر چه رفتیم،

آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستیم!

رفتیم و رفتیم تا آخر راه ، آخرش پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه...

آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار در دستان من ...

میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه  را هم برایت خواندم.... 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 دنیایی پر از سیاهی ، چیزی نشد نصیبم جز تباهی !

بازی های عاشقانه ، انواع قلبها ، یکی شکسته و یکی به انتظار پوچی نشسته

حرفهای تکراری ،  این تنها صداقت است که از آن بیزاریم

سخت است قدم برداشتن در راه عشق ،

صدها قدم برداشتیم و این شد یک تصویر زشت

تصویری سیاه و سفید ، طعم تلخ عشق را تنها آن دلشکسته چشید

نمیفهمیم و آغاز میکنیم ، پایانش پیداست و باز هم هوس پرواز میکنیم

 صدایی زیباتر از صدای سکوت نیست ،

در این دنیا دلی عاشقتر از یک دل تنها نیست

به دنبال یک بازی زیبا ، رنگ دلها همیشه سیاه ، من با بقیه فرق دارم تا آخرش بیا....

وعده ی دروغ ، لحظه هایی شلوغ، تپشها تندتر ،

بیقراریها بیشتر ، نمیگذرد این ساعتهای نفسگیر!

پاسخی نمیشنوم ، به خواب نمیروم ، و باز هم شب زنده داری و بی تابی ،

برای کسی که ارزشی برایم قائل نیست ،

برای کسی که دلش در کنارم نیست ، برای کسی که نمیفهمد ، نمیداند ، نمیبیند!

همه چیز پر از دروغ ، باز هم می آید آن غروب...

به انتظار چه کسی نشسته ای؟ باز هم هوس عاشقی کرده ای؟

آغوشت را به همه کس دادی و در آغوش همه کس خوابیدی ...

گرمای تنت برای همه شد و سردی اش برای خودت،

نجابتت را فدا کردی در راه دلت...

باز هم باید بشنوی حرفای تکراری ، باور کنی و فکر کنی دلت اینبار نخواهد شکست !

از این فکرها نکن ، مثل من حرف همه کس را باور نکن،

همه مثل همند شک نکن،بیش از این زندگی ات را به پای این و آن تباه نکن! 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 انگار عمریست به پایت سوخته ام ، هنوز هم با تو چشم به فرداها دوخته ام

مگر میشود از تو دل کند ، تو همچنان پرواز میکنی و من در بند ...

انگار عمریست همه فصلهایم خزان است ، تو سبز باش ، تمام زندگی برایم بهار است

برای منی که عاشق هستم، بودنت همان هوایی است که در آن نفس میکشم

اگر طعم زندگی تلخ است با تو طعم شیرین زندگی را میچشم

سوختم و شکستم ، به تو که رسیدم همچو یه یک شاخه خشکیده دوباره شکفتم

در اینجا نه هوایی است نه بارانی ، عشق من ببار که تو یک فرشته نجاتی

مگر میشود بی تو این زندگی را سر کرد ،

این درد دوری ات بود که چشمهایم را تر کرد...

آنچه میخواهم از خدا ، تو هستی و تو هستی و خود خدا ...

که دستهایمان را بگیرد ، تا عشق زیر پای بی وفایی نمیرد ،

تا صدایمان را بشنود ، تا شیشه غمها را در لحظه هایمان بکشند،

آری خدا درد دل ما را میشنود !

از این شکستنها ، در دل این سوختنها ،

زیر اینهمه خاکستر غنچه عشق شکفته ،

این معجزه ایست که در قلب عشقمان نهفته ...

نه من همرنگ دیگران بودم ، نه تو همراه دیگران بودی ،

من در وجود تو بودم و تو در قلب من بودی و اینگونه ما با هم در دنیایی دیگر بودیم...

خودت را رها نکن از دلم ، دستانت را به من بده گلم ،

منی که بی تاب لحظه های در کنار تو بودنم

انگار عمریست در حسرت آن روزم که همان امروز میشود،

گفته بودم تا چشم بر روی هم بگذاری امروز هم در کنار تو تمام میشود ....

با تو آغاز کردم و با تو میمیرم... 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که مرا نمیخواهی

حسرت شده برایم آن لحظه که بگویی مرا میخواهی...

همه میدانند ،دلم تنها تو را میخواهد ،

اما چه افسوس که عشق نغمه غمگینی برایم میخواند

در حسرت تو ماندن مثل لحظه ی بی بال و پر پریدن است ،

در حسرت تو ماندن ، مثل لحظه ی در کویر خشک دویدن است ،  

مثل بی هوا نفس کشیدن است...

عاشقت هستم عزیزم ، کجایی که بی تو دارم شب و روز اشک میریزم...

عاشق هستم و تنها ، هیچکس نمیفهمد حال مرا ...

دوستت دارم ای تو که نمیدانی قلبم دیوانه ی تو است، تمام وجودم پر از تمنای تو است...

همیشه در رویاهای خودم به سر میبرم ، چقدر دلخوشی به قلبم بدهم؟؟؟ ،

تا کی به خیال آمدنت از آن دوردست ها به سوی سایه ی خیالی ات بدوم؟

نه انگار نمیشود همچنان تنها به خیال داشتنت زندگی کرد ، یخ زده ام دیگر در این اتاق سرد...

هر چه خورشید میتابد آب نمیکند این تن یخ زده را ...

دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که حتی برایت آشنا نیستم...

غریبه ای از خاک تنهایی که عاشق تو است ، مدتهاست تنها و گرفتار تواست...

همیشه شب را به عشق بودنت سر میکنم ،

فردا که می آید روز را از نو با حسرتی سرد شب میکنم... 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 هوای سرد دلها ، در آغوش گرم عشقها!

با دلی نا امید از همه چیز ، با لبی خشکیده از یک چیز و این حادثه ی ناچیز

این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ،

خیالش از همه چیز آسوده است اما

دلش در خیالات باطل به خواب رفته است!

هم خواب و هم بیداری ! خواب و بیداری اش مثل هم است ،

تمام فکرش پیش دل است ، تمام ذکرش آه غم است ، تمام حرفها کلام آخر است  

قفسی به وسعت یک دنیا ، بی اعتقاد از همه چیز ، در دل او خدایی نیست

از اینکه تنهاست ، تنهاتر است ،

آن گرگ گرسنه از او عاشقتر است ، این خاک آلوده نیز از دلش پاکتر است

فرار از عشق، گریز از انتظار ، نه معتقد است به فردا ،

نه دل بسته است به دیروز، انگار امروز برایش روز آخر است

اگر دستش به غنچه ای برسد ، خشک میشود ،

اگر به گلی خیره شود ، آن گل پر پر میشود،

اگر به چشمه ای برسد کویر همراه او میشود

و این سرنوشت او  نیست ، این خواسته ی اوست

به کجا میروی ، با این دل شکسته به کجا مینگری ،

نه دستی است که دستهایش را بگیرد ،

نه چشمی است که با دلسوزی او را ببیند !

چون دلی سوخته تر از قلب او نیست،

آنقدر حقیر است که از نزدیک هم وجودش را نمیتوان دید

این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است

بمان و به امید گذشته ها بنشین ،

تو که فردا را نمیبینی ، همه روزهایت مثل هم است  

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ،

هنوز قطره هایی از اشکهای  آن روزها بر چشمانم نشسته ،

حالم بهتر نیست از این دل خسته ...

نمیدانم کیستی ، غریبه ای یا آشنایی ، تنها میدانم تو برای دلم یک بی وفایی

نه به فکرت هستم نه در حال فراموش کردنت ، شاید دلم باشد در حال یاد کردنت

یاد میکند از تویی که از یاد برده ای مرا ، از یاد برده ای حتی بی وفایی ات را ،

از یاد برده ای یاد مرا ، سوزانده ای همه خاطره ها را ...

مدتیست از آخرین دیدارمان گذشته ، هنوز سرنوشت همه درها را بر رویمان نبسته ،

تا دلم ببیند لحظه رفتنت را ، تا دلم از یاد نبرد که چگونه پشت کردی

به من و با دل سنگت تنهایم گذاشتی و رفتی

آه این دل ،حسرت روزهای با تو بودن است ،

حسرت روزهایی که چه عاشقانه دوستت داشتم ،

برایت میمردم ، و تو نیز بی رحمانه مرا جا گذاشتی

آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ،

آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و

آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم...

من که هر چه میخواهم فراموشت کنم نمیتوانم ،

کاش مثل تو میتوانستم آنطور فراموش کنم که حتی نام عشق گذشته ات را نیز به یاد نداری ...

آنگونه که تو مرا شکستی ، هر سنگدل دیگری بود پشت سرش را هم نگاهی میکرد ،

که حتی لحظه پرپر شدن آن دلشکسته را ببیند ،

تو که مرا شکستی دیگر نگاه نکردی به پشت سرت ،

راه خودت را رفتی و من هم گفتم این دل شکسته ام فدای سرت ...

آه این دل به سردی آن لحظه هایی است که گذشته،  

اما یادش در قلبم یخ بسته است

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 هوشته مره پلای سر گنه تن نگار انه 

سفره ره جم نکن نور یار سر نهار انه

درانه دساپا هاکن، بور همه ره صدا هاکن 
چکه بزن سما هاکن سرزده با وقار انه

تشت بور لگن بیار طبل و دسر کتن بیار 
دشمن ور کفن بیار بورده پار و پرار انه

دهره بیار گلن بزن گو ره بور همن دون 
خارک پیراهن دکن یار سمن سوار انه

لمتکا و متکا بیار، کاسه و پیلکا بیار 
بزکله جونکا بیار مظهر کردگار انه

زهره انه روجا انه نقره انه طلا انه
خنده انه صفا انه جلوه شام تار انه

لینگ نشون گنه انه، دسا دهون گنه انه
دور زمون گنه انه بلبل بی قرار انه

اسپه میها ره بو نرو وارش و وا ره بو نرو
سرد هوا ره بو نرو چرده دوسه دار انه

حجله نشین هلی ره بو ممرز و ولولی ره بو
پج بدا انجلی ره بو ککی و ککی مار انه

غرصه نخر صوا انه روز دهون الا انه

یار نئو خدا انه دلبر غرصه خوار انه

چله شونه هوا شونه ورف شونه میها شونه
چکه شونه سما شونه یار تن کنار انه

سبزه پرس چمن پرس دره پرس همن پرس 
مرده در کفن پرس چله سر بهار انه

زردکلا کئی انه سرخ تتی ائی انه 
ورف دهون هئی انه باغ انه نپار انه

تازه پچا پچا ره بو ترنه ونوشه ها ره بو
پهلم و گندیما ره بو سوزی سبزه زار انه

درد انه دوا انه عشق انه جفا انه 
برمه و ونگ وا انه غرصه بیشمار انه

ظلم دره ستم دره محبت دم به دم دره 
غم دره گاه کم دره گاه هزار هزار انه

لاله همن همن انه، سنبل و یاسمن انه
قاصدک چمن انه، سرخ تتی انار انه

حافظ خوش سخن گنه عمر دراز ره بخواه
راسه نمیر بهار انه، کمبزه با خیار انه

این همه ره فنا بوین همه ره نابجا بوین 
جای همه خدا بوین عشقه که پایدار انه

حجت دل دماغ دور باته امیدوار باش
عمر ننه زمون ننه گردش روزگار انه

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 من تنها بود...

من انها رو داشت ولی بازم تنها بود...

خیلی از من ها ادعا می کنن تنهان ولی او رو دارن...

خیلی از من ها با یه من دیگه هستن ولی ادعا میکنن تنهان...ادعا میکنن تک پرن...عجب من هایی هستند...

من از دروغ متنفر بود سعی کرد دروغ گو نباشه...

من دروغ شنید سعی کرد به روش نیاره...

من بهش گفت مریضه من خیلی نگران بود...داغون شد...ولی بعدا شنید که مندروغ گفته من مریض نیس...

من باورش نمیشه این دروغ باشه هنوزم واسه من دعا میکنه...این منه که بعدا باید جواب اشکای منو بده اگه دروغ گفته باشه...

من، من رو همونجوری که بود باور کرد ولی من، من رو جوری که بقیه گفتن باور کرد...

من بهش گفت دوسش داره...من باورش نکرد...من نخواست اذیت شه پس کنار کشید...

من خیلیا رو جدی گرفت...ولی خیلیا من رو شوخی گرفتن...

من بی خیال همه چیز شد ولی همه چیز بی خیال من نشد...

من ناراحت شد یه دفعه به رو اورد تنها شد...

من دلش شیکست...یه وقتایی هم دل شیکوند..

من نفهمی کرد تاوانشم داد...

من خیلی حرفا تو دلش موند...خیلی حرفام زد...

من کنار من های عصبانی موند ولی هیچ منی با عصبانیت من نموند...

من خیلیا رو یادشه ولی کمتر کسی به یاد منه...

من زاپاس بود واسه منی که پنچر بود...

من وقتی یاد من میفتاد که دیگه منی نبود...یعنی  تنها مونده بود...

من قصه نبود حقیقت بود...

من واسه خیلیا من بود ولی خیلیا واسش من نبودند...

چراغ خونه ی من یه وقتایی روشن یود یه وقتایی خاموش ولی اکثر وقتا تنها بود...ولی من باور نکرد...

من مخاطبای خاص خودش رو داره...

من شاید تو باشی...من شاید من باشم...امیدوارم بفهمی من کجا منم...من کجاتویی...

شاید خیلیا این من ها رو نفهمن چون من ها مخاطب دارن...من شاید هیچ وقت این متن رو نخونه چون از رویای تنهایی من بی خبره...

من هیچ منی رو یادش نمیره...

یه روزی من پر...

یه روزی تو پر...

یه روزی ما پر...

انها پر...

همه پر...

اما او موند...او میمونه...

به امید او...

بشنو از من:

با هیچ منی شوخی نکن چون هیچ منی جنبه نداره...

به هیچ منی وابسته نشو چون همه ی من ها تنهات میذارن..

اگه منی بهت گفت عاشقتم زود باور نکن چون شاید انقدر دلش پاک باشه که عاشق خیلیا باشه...

کمتر منی پیدا میشه که معنیه دوس داشتن رو واقعا بفهمه...

عشق رو با من بودنت خراب نکن...

حرف  اخر من:

..من رو ببخش...

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

مدت هاست كه ديگه بريدم، دلم تنگ شده براي آسودگي ها،

ديگه عبور كردم از عشق قديم، ديگه گذشتم درد نميكنه

همه ميگن عشق اول يه چيز ديگه س اما من ميگم مهم نيست

كه عشق اولت كيه مهم اينه كه عشق آخر و هميشگي ت كيه.

دلم ميخواد عاشق بشم يه عاشقي درست و حسابي

يه رها شدن قشنگ مثل بيدهاي مجنون

دلم ميخواد به ديوار تكيه بدم نه باد....

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

دلـــــم می لــــرزد هــــر گاه صـــدای جدیدی سلام می کنـــد

قــلبم می کـــوبد 
نفـــسم تـــنگ می شود
دســـتانم بــه لـــرزه می افــتند 
مـــن دیگــر کـــشــش خداحـــافظــی نــدارم 
ببــخشید کــه دیــگر جــواب سلامِ کسی را نمی دهـــم!

 


 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰
яima