♥دنيای شيرين من♥
سلام به همه عزیزااااااا امروز یه امتحان سخت داشتم نمیدونین چه گندی زدممممممممم البته خودمم باورم نمیشه بعدش با دوستم رفتیم خرید دوستم میخواست کفش بخره از خنده ترکیدیم همه کفش فروشی ها از شانس بدش تعطیل شده بودن منو دوستام شدیم بعدش رفتیم جاتون خالی بخاطر خراب کردن امتحان رفتیم شیر موز بستنی خوردیم کافی شاپ هم دانشگاهیمون بعدش یه اتفاق افتاد یکی از همکلاسامونو دیدیم با یکی از پسرای دانشگاه تو کافی شاپ بودن ما هم نه اینکه یه خرده فضول هستیم شروع کردیم با جاسوس بازی تا فهمیدیم اینا با هم رفیقن یه نفس راحت کشیدیم ولی ته دلم امروز خیلی ناراحت بودم چون امتحانمو گند زدم نه اینکه دندون عقلام داره در میاد الانم اومدم با تعریف کردن خاطره امروزم دندون دردمو فراموش کنم هم یه داستان کوتاه بنویسم ببخشید نویسنده خوبی نیستم ولی دلم میخواد راجب خاطرات روزانه ام هر چن کوتاه بدون هیجانم باشه براتون بنویسم امیدوارم با نظراتتون منو یاری کنین سلامممممممممممممممم من تصمیم گرفتم از این به بعد دیگه راجب غم ننویسم موافقین همتون ؟؟ پ کمکم کنین چون اصلا دست به قلمم خوب نیست میدونم اجی و داداشای گلم تنهام نمیزارن پ با نظراتتون کمکم کنین عاشقتونممممممممممممم نظر یادتون نره گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم! ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش! دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم... تمام می شود... بالاخره تمام می شود...!!! گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها حسرت ها را می شمارم و باختن ها وصدای شکستن را ... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم وکدام خواهش را نشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگــــــــــــــــم مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند .... وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ... !!! به "سگ" استخون بدی .. دورت میگرده واست دم تکون میده !!! من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!! گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن... میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!! اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ... گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ... ؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی .... دلم تنگ شده براي وقتي كه مي گفتي :دلم واست تنگ شده دلم تنگه.. براي بودنت شايدم لبخند خودم دلم براي همه چيز تنگ شده جز نبودنت ! برای خیانت ، هــــزار راه هــســــت اما هـیــچ کــــدام به انـــدازه تــــظـــاهـــر به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت ... دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم، آهای جماعت... میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟ شما دقیقا چه رنگی هستید؟! رمانتیک... این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش ! همین بس که : نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند. کلاغ جان! قصه من به سر رسید... سوار شو! تو را هم تا خانه ات می رسانم... همی گویی غمش را در دل نگهدار نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟ به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست به نسل های بعد بگویید ... که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ... نسل ما خود پیاز بود ... که هر که ما رو دید گریه کرد اﯾﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ... ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺁﺏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ! ﻗﺎﺿﯽ ﺟﯿﺮﻩ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ! آنچه نقد است فقط جان توست،ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!! از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش ! پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی ! غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه ... سعی نکن متفاوت باشی! فقط "خوب باش" خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است... کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم که به کســـی بـــرنخـــورد ..!! وقتی داریم به یکی فکر میکنیم نیست کنارمون! وقتی میاد کنارمون باشه دیگه بهش فکر نمیکنیم! آحرش نفهمیدم زمان چیو حل میکنه؟ از عذاب بی تو بودن،در سکوت خود خرابم دوری از صورت ماهت،هر نفس میده عذابم خاطرات با تو بودن شب و روز میاد بخوابم اینه آخرین کلامم ،بخدا بی تو خرابم این روزهــــایم به تظاهر می گذرد... تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . . چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش" دلم تنگ است برای کسی که نمی داند... نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم... می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد.... پس بگذار که نداند بی او تنهایم... دور میمانم که نزدیک بماند... حـقـیـقـت دارد ! کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت ! آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!! وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت, از این همیشه ها که ندارند باورم , حال مرا نپرس که هنجارها مرا مجبور می کنند بگویم که بهترم... آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد . شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ، چه قدر دوســتت دارد ! و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد ! بعضي زخــــم ها هســــــت كه هـــــــــر روز بــــايـــد روشونو باز كنــــي و نـــــــــمـــــــــــــك بپـــــــــــاشــــــــــ ــــي ... تــــــــا يــــــــــادت نـــــــــــــره كه ســــــــــــــراغ بعضـــــــــــي آدمـــــــــــــا نبــــــــــــــــــــايـ ـــــــد رفـــــــــــت ، نــــــــــــــبـايـــد! ! ! می گوید: کلمات گـــــــــــاهی بار معنایی خود را از دست می دهند ... این روزها " دوستـــــت دارم " ها دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد ! و گونه کسی را سرخ نمیکند ! می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است ! تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی! یکی دیروز و یکی فردا . انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛ بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد . دوره، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند ولی هرگز خواب هم را نمی بینند . اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد باور محال بودنش را عوض کن . برنده می گوید مشکل است، اما ممکن و بازنده می گوید ممکن است، اما مشکل . زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش لایق بهترین هایی . زندگی یعنی : ناخواسته به دنیا آمدن مخفیانه گریستن دیوانه وار عشق ورزیدن و عاقبت د سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد ... استوار بودم و تنومند ! من را انتخاب کرد ...
البته از فضولی
بعدش تا الان دندون درد دارم
عقلم داره کامل میشه
برام دعا کنین خوب بشه
نظر یادتون نره
دستی به تنه ام کشید، تبرش را در آورد و زد ... زد ... محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم، دیگر نمی خواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، او تنومند تر بود ...
مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه ای، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ...
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان، تا مطمئن نشدی، احساس نریز ... زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن،خشک می ش!!!!
яima |